اما مادری سخت کوش بود. او در حالی که از خانواده خود مراقبت می کرد، در سکوت رنج می برد، آزار جسمی، عاطفی و کلامی شوهرش را تحمل می کرد. او بر کاری که او انجام میداد، کجا میرفت کنترل میکرد، و هر وقت دیر از سر کار به خانه برمیگشت، ناراحت میشد و به حدی میرسید که توسط او زیر اسلحه نگه داشته میشد. او می ترسید جان خود را از دست بدهد و فرزندانش را بدون مادر بگذارد. اما که از خانواده و دوستانش جدا شده بود، احساس درماندگی و تنهایی می کرد. او متوجه شد که دختر بزرگش در حال درک چیستی خشونت خانگی است. حفظ امنیت نوزاد و فرزندانش اولویت او بود. او مصمم بود که به دنبال کمک باشد و رابطه بد را ترک کند. تمایل او برای شروع یک زندگی جدید به دور از سوء استفاده، چیزی است که او را به سمت گزینه های انسانی سوق داد.
اما به خط تلفن ما رسید و وارد پناهگاه اضطراری ما شد. در ابتدا از رفتن به پناهگاه می ترسید اما می دانست که تصمیم درستی گرفته است. او بسیار تحت تأثیر این تسهیلات قرار گرفت و انتظار نداشت که پناهگاه ما مانند یک مکان عادی و امن باشد. وقتی با بچه هایش پناه گرفت، احساس آرامش کرد. اما مشتاق یادگیری و مشارکت در خدماتی بود که در اختیار او قرار می گرفت. اِما از آنجایی که احساس حمایت و امنیت می کرد، پیوسته سخت تلاش می کرد تا به اهدافش برسد.
اما در حال حاضر در برنامه شفای خانواده ما در کنار مدیر پرونده خود برای ایجاد طرحی برای ایجاد یک زندگی جدید در کالیفرنیا کار می کند. او احساس امنیت می کند و اکنون به خود و فرزندانش امیدوار است.