قبل از یافتن گزینههای انسانی، شان و خانوادهاش دائماً از پناهگاهی به سرپناه دیگر جابهجا میشدند و در طول یک سال، پنج بار جابهجا میشدند. آنها در ترسی همیشگی زندگی می کردند، زیرا مادر شان توسط پدرش مورد آزار و اذیت وحشیانه قرار می گرفت. مادرش از ترس اینکه شان بفهمد چنین رفتارهایی قابل قبول است، می دانست که باید از چرخه خشونت فرار کنند. یک شب، پس از چندین شب بی خوابی و نگران کننده، بالاخره در Human Options امنیت پیدا کردند.
در Human Options، شان و مادرش سفر خود را به سوی شفا آغاز کردند. شان که در ابتدا در برابر مشاوره مقاومت نشان می داد، با کنترل احساسات خود دست و پنجه نرم می کرد، اغلب در مدرسه رفتار می کرد و برای برقراری ارتباط با احساساتش مشکل بود. با وجود اکراه اولیه، از طریق جلسات متعدد مشاوره، او به تدریج شروع به باز شدن کرد. همانطور که اعتماد ایجاد شد، شان شروع به بحث در مورد احساسات خود کرد. او در مورد مهارت های مقابله ای یاد گرفت و آنها را به طور منظم تمرین کرد که منجر به پیشرفت قابل توجهی در بیان افکار و احساساتش شد. شان مشتاقانه منتظر جلساتش بود و مکانیسمهای مقابلهای موثری پیدا کرد که به او کمک میکرد موقعیتهای استرسزا را بهتر مدیریت کند. تجربه مدرسه او به طور قابل توجهی بهبود یافته است، بدون اختلال بیشتر.
شان که اکنون به خانواده بزرگشان نزدیکتر است، از گذراندن وقت با پسرعموهایش لذت می برد. او تمایل بیشتری به کشف احساسات خود پیدا کرده است و مادرش را نیز شامل می شود. شان در آخرین جلسه مشاوره خود با ابراز قدردانی گفت: "از اینکه احساسات را به من آموختید متشکرم."