داستان ونسا مانند بسیاری دیگر آغاز می شود: از بیرون، زندگی او کاملاً عادی به نظر می رسد. او با شوهر و سه دخترش زندگی می کرد و نمای یک خانواده شاد را حفظ می کرد. اما در دیوارهای خانه، ونسا و فرزندانش در حالت اضطراب دائمی بودند و احساس می کردند که دائماً روی پوسته تخم مرغ راه می روند. خلق و خوی شوهرش مانند سایه ای تاریک بر سر خانه شان بود و هر لحظه را غیرقابل پیش بینی می کرد. تا زمانی که او نیازهای او را برآورده می کرد، هرج و مرج قابل کنترل به نظر می رسید - اما در عمق وجود، ونسا می دانست که زندگی اینگونه نیست. با گذشت زمان، واقعیت وضعیت او آشکارتر شد. ونسا متوجه شد که تمام مسئولیتها (آشپزی، نظافت، پرداخت قبوض) را انجام میدهد و اساساً خانه را به تنهایی اداره میکند در حالی که کنترل شوهرش بر آنها سختتر شده است. بار عاطفی غیرقابل تحمل شد، و پس از یک رویارویی به خصوص انفجاری، جایی که او خشم خود را بر سر فرزندانشان پراکنده کرد، ونسا به نقطه شکست رسید. او متوجه شد که دیگر نمی تواند اجازه دهد ترس زندگی آنها را دیکته کند. با هر ذره شجاعت، او به گزینه های انسانی رسید و امنیت را در پناهگاه اضطراری یافت.
او برای اولین بار خود را فردی مستقل و شایسته احترام و آزادی دید. این سرپناه نه تنها یک پناهگاه امن، بلکه محیطی پرورش دهنده نیز فراهم کرد که در آن او بتواند شفا یابد و قدرت خود را دوباره کشف کند. با حمایت کارکنان متعهد و منابع ارزشمند، او شروع به تصور آینده ای پر از امید کرد. این حمایت به او اجازه داد تا برای خود و دخترانش آپارتمانی پیدا کند - فضایی که در نهایت بتوانند احساس امنیت کنند و شروع به بازسازی زندگی خود کنند. ونسا اکنون ثبات لازم را دارد تا روی پس انداز پول و برنامه ریزی برای آینده خود تمرکز کند. در طول قدم زدن در آپارتمان جدیدش، سنگینی سفر او را فرا گرفت. او با اشک سپاسگزاری در چشمانش گفت: «این به نظر واقعی نمی رسد. «احساس میکنم با حمایتی که Human Options از خانوادهام میکند بسیار خوش شانس بودم. من فقط برای هر کاری که برای کمک به ما انجام دادید بسیار سپاسگزارم.»